برنامه حكومتى امام على(ع)


 





 
قال اميرالمؤمنين على عليه‏السلام: «ايهاالناس، ذمنى بما اقول رهينه و انا به زعيم.» در يك موقعيت خاص و حساس، در يك فصل تاريخى، بعد از شورش و انقلاب مسلمانان عليه خليفه وقت و بعد از اينكه مردم مدينه سران مهاجر و انصار با آن حضرت بيعت كردند، [حضرت] اولين برنامه حكومتش را در يك خطابه مفصلى در مسجد مدينه اعلام فرمود. همان‏طورى كه على روح و فكر و انديشه و برنامه و سخنش هميشه زنده است، اين كلمات هم زنده است. گويا همين امروز است كه على در ميان همه مسلمانها ايستاده و اين مسائل و مطالب و برنامه را اعلام مى‏كند.
همان على كه در فتح مكه همه گوش و چشم و دل بود نسبت به رهبر بزرگش پيامبر عظيم‏الشأن، در پاى سكوى مجاور كعبه ايستاده بود و خطابه انقلابى پيامبر اسلام را مى‏شنيد، بعد از اينكه بتها فرو ريخت و مركز توحيد فتح شد و همه مشركين تسليم شدند، [پيامبر] آن خطبه مفصل را ايراد فرمود كه: «هر افتخارى در جاهليت، زير پاى من و هر ربايى در جاهليت، زير پاى من و هر امتيازى زير قدم من، همه محو شده است.
كل معثره، كل رباه...» بعد فرمود: «لافخر لعربى على عجمى و لا لعجمى على عربى الا بالتقوى. ان اكرمكم عندالله اتقيكم. ان الزمان قد عاد كهيأته يوم خلق‏الله السموات و الارض: همه افتخارات و همه امتيازات ملغى. عرب بر عجم، عجم بر عرب، سپيد و سياه بر يكديگر [هيچ فخر و برترى ندارند]. گرامى‏ترين شما، آن هم نزد خدا، نه امتيازات دنيوى، متقى‏ترين شما هستند. زمان برگشت به همان وضع فطرى كه اين امتيازات نبود. اين طبقات نبود و اين افتخارات نبود.
على اينها را مى‏شنيد، با تمام وجود درك مى‏كرد، راز انقلاب توحيدى اسلام را از زبان پيامبر و وحى قرآن دريافت. بلال حبشى برده و غلام شكنجه ديده بالاى خانه كعبه رفت و بانگ اذان برداشت؛يعنى اين غلامى است كه برحسب فضيلت و تقوا از جهت سبقت در اسلام و درك توحيد و تقوا، بايد بر همه مردم برترى داشته باشد. از همين جهت بود كه همه قريش و سران قريش و آن كسانى كه بادهاى افتخارات جاهليت در دماغشان بود، به خود مى‏پيچيدند.
زمان گذشت، رسول خدا وفات يافت. به تدريج همان كسانى كه مارك «طلقاء» به پيشانى آنها خورده بود، در دستگاه خلافت نفوذ كردند. امتيازات شروع شد، امتياز قريش به عرب، امتياز عرب بر عجم. چه در مقامات و پستها و چه در تقسيم بيت‏المال و زمينه‏هاى اقتصادى، تا به آنجا رسيد كه اين امتيازات، مسلمانهاى اصيل را به حركت درآورد و در اين ميان خليفه قربانى شد. مردم با على بيعت كردند. با اين سابقه مجمل تاريخى، بنى‏اميه عقب رانده و حزب اموى، در دستگاه خلافت نفوذ پيدا كردند. يزيد بن ابى سفيان در شام، و پس از او معاويه ابن ابى سفيان. مروان رانده شده همه كاره دستگاه خلافت شد.
على مواجه است با اجتماعى كه اسلام از هر امتيازى و از هر افتخارى پاك كرده بود و دو مرتبه به وضع جاهليت برگشته. اين است كه ايستاد و اين خطابه را خواند. اين خطابه‏اى كه امروز هم از زبان من‏شنويد، ولى در همين موقعيت وضع ما مسلمانها و همه دنياى اسلام و دنياى بشر از زبان على بشنويد.
اين خطابه انقلابى، اين انقلاب مفهوم‏دار، نه شعار؛ فرمود: ذمتى بما اقول رهينه، و انا به زعيم.
متأسفانه بيشتر مفسرين و مترجمين نهج‏البلاغه اين كلمات را خبرى از آينده مى‏دانند؛ يعنى آنچه مى‏شود، نه آنچه بايد بشود. با اينكه موقعيت اين خطابه و مسائلى كه اميرالمؤمنين مطرح مى‏كند، يعنى اين مسأله و آنچه من اعلام مى‏كنم، بايد انجام بگيرد و من درباره اين مطلب پيش خدا و خلق و قرآن و وحى و نبوت متعهد هستم.
ذمتى بما اقول رهينه و انا به زعيم: من گروگان اين حقيقتم، من در بند اين حقيقتم و متعهدم و بايد اعلام كنم.
«ان من صرحت له‏العبر عمابين يديه من المثلاث حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.» مردمى كه اين همه تجربه ديده‏اند، عبرتهاى تاريخى را دريافته‏اند و با مسائل برخورد كردند و نمونه‏هايى از گذشته تاريخ در مقابل چشمشان به صراحت موضع تاريخ را بيان مى‏كند و گذشته را كه ظلم، سركشى، خودخواهيها، چگونه منجر به خونريزيها و انقلابها خواهد شد. پس همين بس است. اين نمونه‏هاى تاريخى كه مردم داراى تقواى اجتماعى و روحى را از فرو رفتن در مكتب‏ها، مسائل، برنامه‏ها، شعارهاى شبهه‏انگيز، خود را نگه دارند كه دوباره تاريخ گذشته تكرار نشود.
الاوان بليتكم قد عادت كهيأتها يوم بعث‏الله نبيكم. گرفتاريهاى شما دو مرتبه برگشت. گرچه به ظاهر اسلام و در لباس اسلام‏اند، ولى همان گرفتارى است كه پيامبر در ميان آن شركها، خودخواهيها، وحشى‏گريها، امتيازات منبعث شد. اين گرفتارى شما همان گرفتارى است. گرچه اينها (مخالفين من) در شعار اسلام و لباس اسلام هستند ولى آن صيرتى كه خدا به من عنايت كرده، باطن و انديشه‏هاى جاهليت و كفرآميز اينها را من مى‏بينم.
بصرنى بهم صدق النيه. امروز هم اين مردمى كه در لباس اسلام و در زى اسلام به جاهليت برگشته‏اند. من مى‏نگرم، گرچه نماز مى‏خوانند، در صف جماعت هستند، شعارقرآن مى‏دهند؛ ولى همان نظام جاهليت هست. ان‏بليتكم قد عادت كهيأتها يوم بعث‏الله نبيكم بعد مى‏فرمايد:
والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر. بعد از اين دو تذكر، مى‏گويد كه برنامه چى هست. اول اينكه همه به هم آميخته بشوند. بايد همه به هم آميخته شوند. اين ديوارها و اين سدهاى طبقاتى بين قريش و عرب و عجم و موالى همه بايد برداشته شود و همه بايد به هم بريزند؛ اين مرحله اول. لتبلبلن بلبله. بعد از آن، و لتغربلن غربله. در ميان اين
بهم ريختگى بايد غربال شويد، چه جور غربالى؟ آن دانه درشتهاى متعهد متقى و آنهايى كه اسلام را دريافتند و پاى اسلامى ايستادند، اينها شناخته بشوند. نخاله‏ها بيرون بروند. و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر، بعد هم به هم آميخته بشوند و تركيب بشوند، مثل موادى كه بايد در ميان ديگ با هم بجوشند و با هم تركيب پيدا كنند و يك صورت ديگرى به اينها داده بشود.
اين برنامه على است؛ برنامه انقلابى على. به هم‏ريختن آن نظامات فاسد و فاصله‏ها، و رو آمدن شخصيتهاى متعهد و از ميان رفتن و بركنار شدن نخاله‏هاى خودخواه، خودپرست و فرصت‏جو. و بعد يك تركيب اجتماعى نو، اجتماعى انقلابى، اجتماعى پيشرو.آيا اين كلمات براى همان روز على بود. يا امروز هم ما دچاريم؟ اگر انقلاب اسلامى ما، در اين مسير على و اين برنامه على پيش نرود، بايد به طور يقين بدانيم كه به‏جاى اول برخواهيم گشت. بعد مى‏فرمايد: آنقدر بايد زير و رو بشويد كه آن پايينى‏ها، آن پايين شهريها، آن محرومها، آنهايى كه زير پا ماندند، آنهايى كه نفس ندارند، ناله‏شان به گوش كسى نمى‏رسيد، اينها بالا بيايند. و آن خودخواه‏هايى كه بر گرده مردم سوارند، اينها بايد به زير كشيده بشوند:
حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم. زير پاييها، ناديده گرفته‏ها، محرومين، مستضعفين بالا بيايند. مستكبرين، خودخواهان، سرمايه‏دارها، غارتگرها بايد بروند دنبال كارشان. گرچه طلحه و زبير باشند، گرچه در مقابل پيغمبر شمشير زده باشند.
گرچه خويش نزديك پيامبر باشند، بايد كنار بروند. از اين انقلابى‏تر شما خطابه هيچ رهبرى را در دنيا شنيده‏ايد يا ديده‏ايد؟ وليسبقن سباقون كانوا قصروا: آن پيشى‌گيرنده‏ها، آن شكنجه شده‏هاى دوره ابتداى بعثت و در ميان واديهاى مكه و در كنار حرم خدا و در كنار كعبه، آنها كه كنار رفته‏اند، بايد بيايند جلو، آنها پيشگامان بودند. و ليقصرن سباقون كانوا سبقوا: آنهايى كه بيخود خودشان را جلو انداخته‏اند، بيايند عقب. والله ماكتمت و شمه ولاكذيب كذبته: اينها كه مى‏گويم، به اندازه سر سوزنى دروغ نيست؛ واقعياتى است كه بايد انجام بگيرد و هيچ حقيقتى را من كتمان نكردم. من اين موقعيت را در اين وضع و در اين شرايطى كه امروز واقع شده‏ام، قبلاً به من آگاهى داده شده بود. برنامه من از قبل تعيين شده بود.
برنامه على، برنامه قبل از انقلاب مدينه بود، نه مثل ما مسلمانها كه اول انقلاب كرده‏ايم، حالا نشسته‏ايم مى‏خواهيم برنامه معين كنيم! بايد چكار كرد؟ اين حقيقت است. اين مسأله است، اين راه است، اين ادامه انقلاب است، اين انقلابى كه على آن روز گفت و امروز هم صدايش به گوش همه مسلمانها و شما مى‏رسد. اگر تداوم پيدا نكند، هر كارى، هر انديشه‏اى، هر تقنين قانونى، كم اثر يا بى‏اثر خواهد بود.
مگر ما در مشروطيت هفتاد و خرده‏اى سال قبل قانونى اساسى ننوشتيم؟ چقدر مترقى! غير از چند قسمتش، همه مسائل زنده، ولى چه شد؟ براى اينكه همين قدر قانون اساسى تدوين شد، توده انقلابى مردم خيال كردند كار تمام شد، رفتند دنبال زندگى‏شان، دو مرتبه همانهايى كه اطرافيان دربار محمد عليشاهى و قاجاريه بودند و اشراف و طبقات، آمدند توى مجلس. بعد هم از وسط اينها رضاخان بيرون آمد.
اگر انقلاب تداوم نيابد، هر انديشه‏اى، هر كارى ما بكنيم، علاج ارتجاع و برگشت به وضع جاهليتى را كه على اعلام خطر كرده، چاره‌انديش نيست، چاره نمى‏كند. من نمى‏خواهم نفى بكنم، بايد قانون اساسى هم نوشته بشود، تدوين بشود، ولى بايد هشيار باشيم اين قانون اساسى اصولى است روى كاغذى، مجرى اش كيست؟ شما مردم. شما مردم كى مى‏توانيد يك قدرت اجرايى قوى باشيد كه اين اصول آزادى‏بخش را بتوانيد پياده كنيد؟ وقتى كه انقلابى باشيد، انقلاب تداوم پيدا كند، نه اينكه متوقف بشود.
الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار. فرشها، اشتباهات، كجرويها، به تدريج [موجب مى‏شود] به جاى اينكه انسان سوار بر كار و مسلط بر اوضاع باشد، اشتباهات و خطاها و گناهان بر آنان حاكم مى‏شود. چشم و گوش بسته افراد و جماعات و امت را به يك جهتى مى‏كشانند، جهت انحرافى تا اينكه به حد سقوط مى‏رسانند. مى‏فرمايد خطاها، اشتباهات، لغزشها، مانند اسبهاى چموشى است كه سوارانى بر آن سوار شده‏اند و افسارها گسيخته شده و اختيار از دست سواركار بيرون رفته و يكسره سواركار را به طرف سقوط گاه و جهنم مى‏برند.
«الا وان التقوى... » اما تقوا، خوددارى از گناه، ضبط نفس، در تحت هر شعارى نرفتن، تحريك نشدن، گول نخوردن، تقواى فكرى، تقواى اخلاقى، تقواى اجتماعى، مركبهاى رهرو و رهوارى هستند كه سوار بر آنها به آسانى مى‏تواند به مقصد خود برسد، زمام آن را به دست بگيرد و آن را به طرف بهشت سوق بدهد. شغل من الجنه والنار امامه، مردم بصير، مردم داراى بينش كه بهشت و دوزخ را درمقابل خود مى‏بينند، اينها بايد از فتنه جوييها، از انحرافها خود را نگه‏دارند و اين مسير نهايى حركت را در نظر داشته باشند. ساع سريع نجا، مردم پيشرو، مردم شتابان به طرف حق، به طرف كمال و به طرف خير نجات مى‏يابند. طالب بطى رجا، آنهايى كه حركت مى‏كنند، اميدى هست كه شايد به سرمنزل مقصود برسند. چه افراد و چه امتها، و مقصرفى النار هوى. آنهايى كه در انجام وظيفه، در سرعت به طرف خير و انقلاب حق و توحيد، كوتاه مى‏آيند، آنها در ميان آتش، آتشهايى كه خود برمى‏افروزند، سقوط خواهند كرد. اليمين والشمال مضله، شمال در مقابل يمين يعنى چپ، راست روى و چپ‏روى حركت به‏طرف گمراهى است.
ما نمى‏دانيم اين على در آن روز با اينكه مسأله «چپ‏گرايى» و «راست‏گرايى» اصطلاحات همين يك قرن اخير است، چه‏جور مسائلش زنده است! آن روز براى آن مردم مى‏گويد: راست روى و چپ‏روى هر دو طرف گمراهى است: اليمين و الشمال مضله. در قسمتى از خطبه ديگر مى‏فرمايد درباره منحرفين: «واخذوايمينا و شمالا» از صراط حق منحرف شدند، يك عده راست‏گرا شدند. يك عده چپ‏گرا شدند، طعنافى مسالك الغى. براى اين كه هر چه مى‏توانند، راه گمراهى و گمراه كردن را بپويند. و تركا لمذاهب الرشد. تا راه رشد و حركت و كمال را رها كنند. اليمين و الشمال مضله، من اين عبارت را براى يك عده‏اى از نمايندگان و برادرهاى كشورهاى عربى و سفراى آنها مى‏خواندم. بعد پرسيدم‏كه: «اين عبارت مى‏دانيد از كيست؟» گفتند: «نمى‏دانيم» گفتم: «از نهج‏البلاغه»، بيچاره‏ها خبر ندارند! ما نتوانسته‏ايم منطق شيعه را به‏طور اصالت به دنياى خودمان برسانيم، خيال كردند از اين عبارتهايى است كه اخيراً جعل شده، گفتم: «اين كتاب نهج‏البلاغه، اين عبارت مال على است!»
اليمين و الشمال مضله: چپ‏گرايى و راست‏گرايى به گمراهى مى‏كشد. آيا ما ايرانيها اين تجربه را نداشته‏ايم در اين مدت؟ هميشه ضربه‏اى كه خورده‏ايم، يا از راست‏گراهاى متعصب جامد خوارج نهروانى بوده، و يا از چپ‏گراهاى به طرف مكتب‏هاى ديگر، والطريق الوسطى هى‏الجاده: راه وسط، صراط مستقيم، اين جاده‏اى است كه كاروان بشر را به سرمنزل نجات و سعادت مى‏رساند. عليها باقى الكتاب: اين كتاب باقى، اين قرآن برهمين مبناست؛ يعنى بر صراط مستقيم، نه راست، نه چپ. و منها منقذالسنه، سنت رسول خدا و اولياى دين اگر بخواهد راه پيدا كند، نه در چپ‏گرايى مى‏تواند راه بيابد، نه در راست‏گرايى، در طريق مستقيم است. و عليها مسير العاقبه. عاقبت خير در همين طريق وسطى است. هلك من ادعى: مردم پرادعاى كم كار و فريبكار در حكومت ما از بين خواهند رفت، بروند دنبال كارشان. و خاب من افترى: آنهايى كه دروغ مى‏بافند، تهمت مى‏زنند، اينها هم دستشان خالى است، فقط مردم صادق اين وسط مى‏توانند راه انقلاب را، انقلاب على را پيش ببرند. من ابدى صفحته للحق هلك: كسى كه روبروى انقلاب بايستد، بايد هلاك بشود، بايد نابود بشود. انقلاب، انقلاب محرومين است. انقلاب، انقلاب توده مسلمان است، انقلاب، انقلاب پيروان قرآن است. انقلاب، انقلاب پيروان توحيد است. هركس كه از اين مسير منحرف شد، بايد پايمال بشود. من ايدى صفحته للحق هلك. اگر نشستند و در مقابل حق نايستادند، كارى به كارشان نداشته باشيد. همان‏طورى كه امامان فرموده، همان‏طورى كه وارث على گفته است.
و كفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره: چقدر يك انسان جاهل و پست است كه قدر خود را نشناسد. ولا يهلك على التقوى سنخ‏اصل و لايظمأ عليها زرع قوم: در محيط تقوا، ريشه زراعت هيچ‏كس خشك نخواهد شد. همه به آمال خودشان، چه آمال دنيوى‏شان، چه آمال اخروى‏شان خواهند رسيد. در مقابل، در محيط بى‏تقوايى، بى‏بندوبارى، دروغگويى، فريب، ادعاهاى بى‏خود و گول‏زدنها، همه محروم خواهند بود. همان كس كه خيال مى‏كند زرنگ است و ديپلمات، آن هم محروم خواهد بود. اين عبارت را حفظ كنيد: لايهلك على التقوى سنخ‏اصل: ريشه زراعت و آمال‏هيچ فردى برمبناى تقواى از بين رفتنى نيست.
لايظمأ عليها زرع قوم: زراعت هيچ قومى‏تشنه نخواهد ماند. آمالشان، اعمالشان، فعاليتهايشان، همه در محيط تقوا به ثمر رسد.فاستتروا فى بيوتكم. اين خطاب به ضدانقلابهاست: آى ضد انقلابها، برويد توى خانه بنشينيد. واصلحوا ذات بينكم: خودتان را اصلاح كنيد. اصلاح كنيد تا جامعه شما را بپذيرد. والتوبه من ورائكم: اگر واقعاً توبه كرديد، برگشتيد، توبه پشتيبان شماست، شما را دستگيرى خواهد كرد.
ولا يحمد حامد الا ربه: اگر كسى كار خيرى كرد و خدمتى انجام داد و خيرى به او رسيد، از هيچ‏كس ستايش نكند، فقط از خدا ستايش گويى و مداحى را كنار بگذاريد. به هركس خبرى رسيد، فقط پروردگارش را ستايش كند.ولا يلم لائم الانفسه. و اگر كسانى منحرف شدند، گناه كردند، فقط خودشان را سرزنش كنند.
اين قسمتى است از خطابه تاريخى و انقلابى على كه ما هم بايد هشيار باشيم، اميدوار باشيم در همين خطى كه امام على(علیه السلام) معين كرده است، حركت كنيم.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb